بی شبهت

معنی کلمه بی شبهت در لغت نامه دهخدا

بی شبهت. [ ش ُ هََ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) ( از: بی + شبهت ، از شبهة «عربی » ) بی شک. بی تردید : و هر راز که ثالثی در آن محرم نشود هرآینه از اشاعت مصون ماند و باز آنکه بگوش سیمی رسید بی شبهت در افواه افتد. ( کلیله و دمنه ). اگر خار در چشم متهوری مستبد افتد و در بیرون آوردن آن غفلت بورزد... بی شبهت کور شود. ( کلیله و دمنه ). رجوع به شبهت شود. || حلال. بدون شبهه شرعی : در هر سفری ما را ازین بیارند تاصدقه که خواهیم کرد حلال بی شبهت باشد از این فرمائیم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 521 ). رجوع به شبهه شود.

معنی کلمه بی شبهت در فرهنگ فارسی

بی شک بی تردید . یا حلال . بدون شب. شرعی .

جملاتی از کاربرد کلمه بی شبهت

حس توهم کند که آن صورت عارض آینه ست، بی شبهت
چراغ کُلّ شییٍ یَرجَعُ آنجا شود روشن که بی شبهت خلایق را معادی هست و مبدایی
و سخن این جمله کفایت بود در نصیحت و غلط اهل اباحت، در این عنوان از آن گفته آمد که سبب این جمله یا جهل است به نفس خود یا جهل است به حق، یا جهل است به رفتن راه از خود به حق که آن را شریعت گویند و جهل چون در کاری بود که موافق طبع بود، دشوار زایل شود و بدین سبب است که گروهی اند که بی شبهتی بر راه اباحت روند و گویند که ما متحیریم و اگر با وی گویی متحیر در چه چیزی؟ نتواند گفت که وی را خود نه طلب بود و نه شبهت و مثل وی چون کسی بود که با طبیب گوید که من بیمارم و نگوید که چه بیماری است، علاج وی نتوان کرد تا پیدا نیاید که چه بیماری است و صواب آن بود که وی را گویند در هر چه خواهی متحیر می باش، اما در این که تو آفریده ای و آفریدگار تو عالم و قادر است و هر چه خواهد تواند کرد، اندر این به شک مباش و این معنی وی را به طریق برهان معلوم کند، چنان که شرح کرده آمده.
زود خواهی درود بی شبهت بر تخمی که خود پراکندی