بی شبه. [ ش ِب ْه ْ ] ( ص مرکب ) ( از:بی + شبه ) بی مثل. بی نظیر. بی عدیل. بی همتا. بی مانند.فرید. وحید. واحد. ناهمتا. بی مثیل. بی مثال. یتیمه. بی همال. عدیم النظیر. معدوم المثل. بی نمون. بی کفو. بی بدل. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به شبه شود. || ( اِخ ) از صفات حق تعالی است. ( آنندراج ) : ور بنومیدی ازین در برود بنده عاجز دگرش چاره نماند که تو بی شبه و نظیری.سعدی.
معنی کلمه بی شبه در فرهنگ فارسی
بی مثل ٠ بی نظیر ٠ بی عدیل ٠ بی همتا ٠ بی مانند ٠ فرید ٠ وحید ٠
جملاتی از کاربرد کلمه بی شبه
مذاقم کامیاب لقمهٔ بی شبه می گردد دمی کز جور گردون بر جگر دندان بیفشارم
فریدون حشمت اسکندر خصالی غلط گفتم که بی شبه و مثالی
والا در گنج کُنتُ کنزاً بی شبه و نظیر گوهر عشق
گر به نومیدی از این در برود بندهٔ عاجز دیگرش چاره نماند که تو بی شبه و نظیری
ز روی عجز با حق گفت در راز که ای کوینده بی شبه و انباز
اگرچه در وفا بی شبهی و دیس نمیدانی تو قدر من ازندیس
ابروی دلدار من مانا که محراب دعاست هر دعا کانجا شود بی شبه گردد مستجاب
تا خرقه ی صوفی به می صاف نشویند بی شبه ی آلایش تزویر و ریا نیست
بی شبه خدانی و لیکن نی دانم از خدا جدایت
در شب معراج کان یکتای بی شبه و نظیر جامه صورت زروش افکنده در آرامگاه