بی شام

معنی کلمه بی شام در لغت نامه دهخدا

بی شام. ( ص مرکب ) ( از: بی + شام ) بی غذای شب : سر بی شام زمین گذاردن. شب هنگام گرسنه خفتن. رجوع به شام ( ترکیب بی شام خفتن ) شود.

معنی کلمه بی شام در فرهنگ فارسی

بی غذای شب سر بی شام زمین گذاردن  شب هنگام گرسنه خفتن 

جملاتی از کاربرد کلمه بی شام

بی جام چو جمشید نمی شاید بود بی شام چو خورشید نمی شاید بود
شب بی شام عشا تا سحرش یک سال است روز روزی به کفان دیگر نگردد هرگز
صبح بی شام قیامت کو مگر روشن کنم تا چها بر روز از این شب های تار آمد مرا
چون دیده ی گوسفند قربان بی شام بود صباح ایشان
هر سحر بی شام زلفین تو ای حورا صفت چشمه چشمم پر از گوهر شود دریا صفت
باشد هنر آباد و هنرمند خراب مطرب بی شام و نغمه سیرآهنگ است