بچیز. [ ب ِ ] ( ص مرکب ) کهین. کوچکترین. کمینه. کمترین هر چیز. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). لاشی ٔ. - بچیز ناگرفتن ؛ اعتبار ناکردن. التفات ننمودن. ( ناظم الاطباء ). - بچیز نداشتن ؛ مهم ناشمردن. بچیزی نداشتن : چو صف برکشیدم ندارم بچیز نیندیشم از لشکرت یک پشیز.فردوسی.- بچیز نشمردن یا بچیزی نشمردن ؛ بکمترین حساب نیاوردن.
معنی کلمه بچیز در فرهنگ فارسی
کهین کمینه .
جملاتی از کاربرد کلمه بچیز
از مهر جود نیست بچیزد گرش میل وز شغل ملک نیست بچیز دگر فراغ
هرکسی را در جهان باشد بچیزی میل دل جان ما را دایمابا درد دلدارم خوشست
سلامش کرد موسی گفت آنگاه که گر هستت بچیزی مَیل در خواه
هرکه او اینجا بچیزی باز ماند تو یقین میدان که بی اعزاز ماند
قناعت نکو باشد آری و لیکن هم آخر بچیزی توان بود قانع
هم او گوید اُفّ ازین شغلهای دنیا چون بر کسی اقبال کند و اُفّ از حسرت وی چون برگردد و عاقل آنست کی میل بچیزی نکند که چون اقبال کند مشغله باشد و چون برگردد حسرت بود.
آنکه در ملک ملاحت کوس شاهی می زند گر گدائی را بچیزی بر نگیرد گو مگیر
نداند کسی را بزرگی بچیز نه خواری بناچیز دارد بنیز
قُلْ کَفی بِاللَّهِ بگو اللَّه بسنده است، بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ شَهِیداً میان من و میان شما گواه راست، یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ میداند او که در آسمان و زمین، وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْباطِلِ این مشرکاناند که بگرویدند بچیز ناچیز، وَ کَفَرُوا بِاللَّهِ و بخدای کافر شدند أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ (۵۲) ایشان آنند که زیانکاراناند.
چوصف برکشیدم ندارم بچیز نه اندیشم از لشکرت یک پشیز