بپیش. [ ب ِ ] ( ق مرکب ) در پیش. در قبل. در سابق. || درحضور. روبرو. ( ناظم الاطباء ). || پیشاپیش. مقدم بر دیگران : به پیش اندرون رستم پهلوان پس پشت او سالخورده گوان.فردوسی.|| ( صوت ) در تداول نثرمعاصر به صورت امر به پیش رفتن بکار رود یعنی با صرف فعل «رو» و در شمار اصوات است.
جملاتی از کاربرد کلمه بپیش
خیز و ترنم بپیش درفکن وز نفست موج بگو هر فکن
بدین صفت که بعهد حیات بگشایند هار چشمه خون از دلم بپیش عناد
بسوی فریبرز برکش عنان بپیش من آر اختر کاویان
که چندین بپیش من آیی بکین بمردان و اسبان بپوشی زمین
بپیش سپاه اندرون پیلتن، که در جنگ هرگز ندیدی شکن
بنه مه رمضان را بپیش کفش ادب که شد طلایه شوال آشکار امروز
شود ذرات محو نور خورشید بپیش کاملی کش چشم دل دید
بپیش شمع رویش خور فرو رفت که شمعش را چنین پروانه ای هست
باشد بپیش حزم تو چون باد کوهسار باشد بپیش عزم تو چون کوهسار باد
نشان راه طلب انکسار و مسکینیست بپیش جمله ذرات،در رکوع و سجود
جهان مظاهر حسن خداست، عز و جل بپیش چشم خدا بین عارف چالاک