بود شدن

معنی کلمه بود شدن در لغت نامه دهخدا

بود شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) بوجود آمدن. هست شدن :
آنگهی کآنچه نیست بوده شود
یا چو این بود شد بفرساید.ناصرخسرو.

جملاتی از کاربرد کلمه بود شدن

امام : هر چيز كوچك و بزرگ را تصور كنى ، اگر چيزى مانندش را به آن ضميمه نمايى، آن چيز بزرگتر مى شود، همين است انتقال از حالتاول (كوچك بودن ) به حالت دوم (بزرگ شدن ) (و معنى حادث شدن همين است ) اگر آنچيز، قديم بود (از اول بود) به صورت ديگر در نمى آمد، زيرا هر چيزى كه نابود يامتغير شود، قابل پيدا شدن و نابودى است ، بنابراين با بود شدن پس از نيستى ،شكل حادث شدن مى گيرد، اگر فرضا او قديم بود، اكنون با بزرگ شدن تغيير كرد وحادث شد (و همين بيانگر قديم نبودن اشياء است )، و يك چيز نمى تواند همازل و عدم باشد و هم حادث و قديم .