بنواختن

معنی کلمه بنواختن در لغت نامه دهخدا

بنواختن. [ ب ِ ت َ ] ( مص ) رجوع به نواختن شود.

جملاتی از کاربرد کلمه بنواختن

هر دم عبید از خوی او باید شکایت کم کنم عادت ندارد یار ما بیچارگان بنواختن
کار جزع و لعل توست آزردن و بنواختن هرکه را این بشکند آن مومیایی می‌دهد
بفرمود بزم نکو ساختن هر آنکس کجا دید بنواختن
گر دهیم ره به خویش یا نگذاری به پیش هر دو به دستت در است کشتن و بنواختن