بلاپرورد. [ ب َ پ َ وَ] ( ن مف مرکب ) بلاپرورده. پرورش یافته برای تحمل بلا. پرورده بلا : خاقانی اینک مرد تو مرغ بلاپرورد تو ای گوشه دل خورد تو ناخوانده مهمان تا کجا.خاقانی.دل که جویی هم بلاپرورد جانان جوی از آنک عافیت در عشق جانان برنتابد هر دلی.خاقانی.
معنی کلمه بلا پرورد در فرهنگ فارسی
بلا پرورده ٠ پرورش یافته برای تحمل بلا ٠ پرورد. بلا ٠
جملاتی از کاربرد کلمه بلا پرورد
دل که جوئی هم بلا پرورد جانان جوی از آنک عافیت در عشق جانان برنتابد هر دلی
مرد عشق تو به غم همدرد است دردمند تو بلا پرورد است
گفت یا رب عاشقم بردرد تو سینه ای خواهم بلا پرورد تو
حسن باقی ای بسا لطفی که در کارش کند زانکه روحی برد از این عالم بلا پرورد عشق