بعاد

معنی کلمه بعاد در لغت نامه دهخدا

بعاد. [ ب ِ ] ( ع مص )مصدر دیگر مباعدة. ( از زوزنی ) ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). دور کردن و دور شدن.( آنندراج ). از کسی دور شدن. ( زوزنی ). کسی را دور کردن. ( زوزنی ). دوری. ( غیاث ). و رجوع به مباعدة شود.
بعاد. [ ب ِ ] ( ع اِ ) لعن. ( ناظم الاطباء ). لعنت و نفرین. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).
بعاد. [ ب ُ ] ( ع ص ) بعید و دور. ( ناظم الاطباء ). دور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نعت است از بُعد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). صفتی است مانند بعید. ( از اقرب الموارد ) :
خنده بوی زعفران وصل داد
گریه بوهای پیاز آن بعاد.( مثنوی ).

معنی کلمه بعاد در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی بَاعِدْ: دوری و فاصله انداز
ریشه کلمه:
ب (۲۶۴۹ بار)عاد (۲۴ بار)

جملاتی از کاربرد کلمه بعاد

((الهى ترددى فى الاثار يوجب بعاد المزارفا جذبنى بجذبة توصلنى الى قربك واسلكنى فى مسالك اهل الجذب و خذ لنفسك من نفسى مايصلح ها)) (معبودا، مشغوليت من به آثار و مخلوقات تو، ديدار را دور مى كند. پس مرا با ((جذبه اى )) كه به ((قربت )) رساند واله خود كن و در مسير ((اهل جذب )) مرا قرارده . از وجود بنده ات آنچه او را به اصلاح رساند برگير).

خنده بوی زعفران وصل داد گریه بوهای پیاز آن بعاد
چه دوستان همه رفتند و، در وطن دیدم کسی نمانده بعادات آشنا و رسوم
هزمان بزند بعاد ما را از مغرب حق باد صرصر
فَإِنْ أَعْرَضُوا اگر روی برگردانند، فَقُلْ أَنْذَرْتُکُمْ گوی آگاه کردم و بیم نمودم شما را، صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ (۱۳) بانگی سوزان چون صاعقه که بعاد و ثمود رسید.
خود ازین آمدن مراد چه بود؟ سر این هجر و این بعاد چه بود؟