جملاتی از کاربرد کلمه بشکسته
پارههای آن در بشکسته سبز و تازه شد کنچ دست شه برآمد نیست مر احراق را
در کمین طوطیان بنشسته اند طوطیان را بال و پر بشکسته اند
بشکسته دل از عرض درستم تا کامروا زجوهر آمد
دریغ و درد که اینجا دل رسول خدا به دست آمد و بشکسته شد به کرببلا
مرا آن رند بشکستهست توبه تو مرد صایمی ناهار میرو
گنبد بشکسته چون زیر اوفتد کی جهد کس گر خود او شیر اوفتد
اگر آن مرغ که رفت از بر من باز آید باز بشکسته پر روح به پرواز آید
هم ز بال و پر قفس بشکسته اید هم ز دام و بند بیرون جسته اید
ای برده هوسها را بشکسته قفسها را مرغ دل ما خستی پس قصد هوا کردی
هر که بشکسته ست از سنگ جفا جویا دلی در حقیقت پیش راهش ریزهٔ مینا فشاند