بسحاق

معنی کلمه بسحاق در لغت نامه دهخدا

بسحاق. [ ب ُ ] ( اِخ ) رجوع به بسحق شود.

جملاتی از کاربرد کلمه بسحاق

شعر بسحاق و کفته قاری تا کرا بخت و تا که را روزیست
صوفی غزلت نیست چو بسحاق ولیکن با رستم دستان نزند هر که بر افتاد
خرقه را ساقی زیارت کن بجو برد یمن نیست هم کم زردکی و ریشه بسحاق را
کرد بسحاق عهده نفقه کسوه آن حواله با من کرد
خواجه بسحاق پیر صاحبدل بود شمعی درین کهن فانوس
داخل به شعر البسه مسواک کرده‌ایم بسحاق اگر به اطعمه دارد زوال‌ها
وان دگر سرگشته آن بسحاق دانشور که هست شعر روح افزاش حلوای مذاق مرد و زن
حاجی‌آباد بسحاق، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان الیگودرز در استان لرستان ایران است.