بسبط. [ ب َ ب َ ] ( اِخ ) موضعی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به بسبة شود. بسبط. [ ب َ ب ُ ] ( اِخ ) کوهی است از کوههای سراة و تهامه. ( معجم البلدان ).
جملاتی از کاربرد کلمه بسبط
قوله تعالی. وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً مفسران گفتند مردی در بنی اسرائیل درویش بود و عمّهزاده توانگر داشت بمیراث عمهزاده خود شتافت، بشب رفت و وی را بکشت، و بسبطی دیگر بود و در خانه ایشان بیوکند، بامداد آن سبط کشته بیگانه دیدند بر در خویش، و سبط این کشته مرد خویش را نیافتند، جستند و بر در بیگانگان یافتند کشته، خصومت در گرفتند اینان گفتند که مرد خویش بر در شما کشته مییابیم، و ایشان گفتند که کشته خویش بدر سرای ما آوردید و بر ما آلودید، دست بسلاح زدند، و روی بجنگ آوردند، آخر گفتند که وحی پیوسته است و پیغامبر بجای، بروی رویم، بر موسی آمدند و قصه بر وی عرضه کردند.
بمصطفی و بفرقان و کردگار بزرگ بمرتضی و بسبطین او شبیر و شبر
نی اندر این خم آیت نیل از صواب بین برقبطیش زخون و بسبطی زآب بین