بزرگانه

معنی کلمه بزرگانه در لغت نامه دهخدا

بزرگانه. [ ب ُ زُ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ، ق مرکب ) بمانند بزرگان. بزرگ در کمیت و کیفیت. درخور بزرگان : خدیجه دیگر روز ترتیب بساخت و مهمانی بزرگانه کرد و همه مهتران را شراب دادند و خویلد را از مهتران بیشتر دادند. ( ترجمه طبری بلعمی ).

جملاتی از کاربرد کلمه بزرگانه

غارت ترکانه زد، جلوهٔ شوخش به دل غمزه بزرگانه زد، تکیه به مژگان او
مردیم و گفتگوی بزرگانه کم نشد آید صدای کوه ز سنگ مزار ما
بزرگانه پذرفت و بنواختش به یک جای با خویش بنشاختش
درک عمومی‌ای که دربارهٔ مایکل به عنوان یک انسان می‌شود به شدت اغراق شده‌است. ارتباط با آن مقاله‌ها [که حاوی شایعه هستند] برای من بسیار سخت است. برای مثال، بابلز از بسیاری از انسان‌هایی که من می‌شناسم با صفاتر است. من بابلز را در یک عروسی با لباس رسمی دیدم. او یک رفتار بزرگانه دارد.
در کوی تو دیوانه مرا نام نهادند طفلان چه بزرگانه مرا نام نهادند
شنیدم یکی از بزرگان عصر نشستی بزرگانه بر بام قصر
اين سخن آخرين پايه اميد معاويه و طرفدارانش را فرو ريخت ، و خط فكرى و مشىسياسى حزب الله و طرفدارانش را در برابر حزب شيطان روشن ساخت . علاوه براينامام حسين عملى بسيار جوانمردانه و بزرگانه انجام داد، بدينگونه كه ، در همان مجلسدختر زينب كبرى را به يكى از فرزندان بنى هاشم تزويج كرد، و براى هميشه اميديزيد پليد را قطع نمود و باغى را كه ارزش خوبى داشت ازمال شخصى خود به داماد و عروس هبه كرد. و با اينعمل امام ، ظاهر بينان و تنگ نظران خجل و شرمنده از مجلس خارج شده ، و تفاوت شخصيتهارا هم شناختند.