بزدوده
معنی کلمه بزدوده در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه بزدوده
عشق میسازد مصفا سینه را از زنک شرک زنک شرک سینهام زین صیقلی بزدوده شد
صیقل عدل تو به تیغ هنر از جهان زنگ جور بزدوده ست
چنان رنگ خودی بزدوده از آیینه هستی، که یزدان است سر تا پا و پا تا سر ز یزدانش
همه آب آن چشمه روشن چو زنگ چو از آینه پاک بزدوده زنگ
از هوای هر که جز تو جان و دل بزدودهام وز وفای تو چو نار از ناردان آگندهام
مرد آن باشد که بهر جلوه انوار حق کرد صیقل تا که مرآت دلش بزدوده شد
وفور نورش از فیض الهی ز داغ لاله بزدوده سیاهی
گه بتدبیر که افزوده کند گنج غنی گه بتمهید که بزدوده کند رنج گدای
نقش غیرش از خیال ما به کلی بردهاند بنگر این آیینهٔ روشن که چون بزدودهاند