بزاغ

معنی کلمه بزاغ در لغت نامه دهخدا

بزاغ. [ ب َزْ زا ] ( ع ص ، اِ ) فصاد. ( شرفنامه منیری ). فصدکننده. رگ زن :
قطره خون از او بصد نشتر
برنیارد ز لاغری بزاغ.کمال الدین اسماعیل ( از شرفنامه منیری ).

معنی کلمه بزاغ در فرهنگ فارسی

فصاد فصد کننده .

جملاتی از کاربرد کلمه بزاغ

بزاغ گفت: چه نسبت سپید را بسیاه ترا بیاری بیگانگان، چه کس طلبید
ای سپرده هزار دستانت خانه و آشیان بزاغ و زغن
جهانی را همای فیض او در زیر پر دارد که مینازد بزاغی هدهد روح سلیمانش
نه از انگشت تو بر ماه یکبار دو قوس آمد بزاغ شب پدیدار
شکرین لعل تو چون خال سیه دید بگفت طوطیان گرد من و میل بزاغی دارم
شعرت غذای طوطی روح است ای حسین بشناس قدر طعمه طوطی مده بزاغ
گر گزیند سرمه جز خاک درش مژگان چو باز چنگل اندازد بزاغ دیده بینای من