بریدگان

معنی کلمه بریدگان در لغت نامه دهخدا

بریدگان. [ ب َ دَ / دِ ] ( اِ ) مسرعان. قاصدان. پیکان. نامه بران : صاحب خبر و برید... نایبان داشتی در همه ممالک و بریدگان و مسرعان بسیار تا از همه جوانب آنچه رفتی و تازه گشتی معلوم او می گردانیدندی. ( فارسنامه ابن البلخی ص 93 ).
بریدگان. [ ب ُ دَ / دِ ] ( اِ ) ج ِ بریده. رجوع به بریده شود. || مختون و ختنه شده. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه بریدگان در فرهنگ فارسی

جمع بریده یا مختون و ختنه شده .

جملاتی از کاربرد کلمه بریدگان

نقلست که شبلی گفت: منصور را بخواب دیدم گفتم خدای تعالی با این قوم چه کرد گفت: بر هر دو گروه رحمت کرد آنکه بر من شفقت کرد مرا بدانست و آنکه عداوت کرد مرا ندانست از بهر حق عداوت کرد بایشان رحمت کرد که هر دو معذور بودند و یکی دیگر بخواب دید که در قیامت ایستاد جامی در دست و سر بر تن نه گفت: این چیست گفت: این جام بدست سر بریدگان می‌دهد.
به‌نوشتهٔ بنی موریس با استفاده از اطلاعات دریافتی از بریدگان سازمان آزادی‌بخش فلسطین و سازمان‌های جاسوسی کشورهای اروپایی دوست، سیاهه‌ای از افراد هدف تهیه‌شد. سپس موجی از کشتار اعضای مظنون سپتامبر سیاه اروپا را دربرگرفت.
آرام شود رمیدگان را پیوند دهد بریدگان را