معنی کلمه برفتادن در لغت نامه دهخدا برفتادن.[ ب َ ف ِ / ف ُ دَ ] ( مص مرکب ) برافتادن : ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی تا مدعی نبودی مجنون مبتلا را.سعدی.رجوع به افتادن و برافتادن شود.
جملاتی از کاربرد کلمه برفتادن ز کار عشق و مستی برفتادن شرار خود به خاشاکی ندادن شعله را پرهیز از خاشاک چیست؟ برق را از برفتادن باک چیست؟