بجار

معنی کلمه بجار در لغت نامه دهخدا

بجار. [ ب ِ ] ( مزید مؤخر امکنه ) اسطلخ بجار. نقره بجار. ( یادداشت مؤلف ).

معنی کلمه بجار در فرهنگ فارسی

اسطلخ بجار نقره بجار .

جملاتی از کاربرد کلمه بجار

بجار در بر قدرش به قدر یک قطره جبال در بر حلمش به قدر یک خردل
وی بسیار بااستعداد و خوش صدا بود و قرآن را با صدای خوش می‌خواند. امیری به علت از دست دادن پدر و مادر در ابتدای نوجوانی وارد کسب و کار محلی یعنی زراعت و صیادی گردید و از این به بعد صدای زمزمه امیری به صورت خواندن آوازهای بجارکاری، بجار کتامی و اشعار شرفشاهی به گوش اهالی رسید و همه از صدای زیبای وی لذّت می‌بردند.
سینه بجار غمش تا بتوان میخراش بهر گل عارضش تا بتوان میخروش