بتگری. [ ب ُ گ َ ] ( حامص مرکب ) عمل بتگر. ساختن بت. بت سازی : ز نقاشی و بتگریها که کردی ز تو خیره ماندست نقاش و بتگر.فرخی.گر آرایش تن ز بتگر بود تنت را میارای کاین بتگریست.ناصرخسرو.
معنی کلمه بتگری در فرهنگ فارسی
عمل بتگر ساختن بت
جملاتی از کاربرد کلمه بتگری
صورت اندیشه نیکو می تراشی در خیال ای مسلمان زاده آخر تا به کی این بتگری
تو گفتی مگر خانه ی بتگری ست که آزر مر او را یکی چاکری ست
بتگری مانند آزر پیشه اش بست نقش تازه ئی اندیشه اش
شیوهٔ بتگری گذشت می نگریم و میرویم
آمد بتی بیرنگ و بو دستم معطل شد بدو استاد دیگر را بجو بهر دکان بتگری
گر آرایش بت ز بتگر بود تنت را میارای کاین بتگری است
گرچه هست ای پریوش مهرو بتگری را رخت مب شده
بنمود رخ و روم به یک بار بشورید آیین بت و بتگری از دیدن آن بود
عزم او آن است کز شمشیر او سالی دگر کس نبیند در همه عالم بتی یا بتگری
مدح و ذمت گر تفاوت می کند بتگری باشی که او بت می کند