جملاتی از کاربرد کلمه اشک پشیمانی
روز محشر را کند شب، نامه ناشسته اش هر که دست از دامن اشک پشیمانی کشید
از غرور تو به عاصی تر شوند اهل ریا دامن زاهد، تر از اشک پشیمانی بود
صاحبا تا چند دور از موکب اقبال تو چهره رنگین صائب از اشک پشیمانی کند؟
اگر اشک پشیمانی نبندد بر کمر دامن که پاک از روی مجرم می کند گرد خجالت را؟
ولی اول برآور غسلی از اشک پشیمانی خوش آنکو حق نسازد زین پشیمانی پشیمانش
باعث رنگینی دیوان محشر می شود چهره از اشک پشیمانی اگر جدول کنید
حیات شمع شد کوتاه از اشک پشیمانی چرا تیغ زبان را کس به محفل کار فرماید؟
یک دو گامی از سر کویش سفر خواهم گزید بازپس گر ناورد اشک پشیمانی مرا
در سحر زنهار بی اشک پشیمانی مباش می کند این سرزمین پاک، گوهر دانه را
ز هول اندر پریشانی فتادند ز چشم اشک پشیمانی گشادند