ارکند
جملاتی از کاربرد کلمه ارکند
حدیث زلف چو زنجیرت ارکند سلمان به هیچ در سخنی کز سر جنون آید
تیزی که زیر دامن چرخ ارکند بخور تیزش از دماغ زحل خون روان کند
میخ در چشم هلال ارکند از نعل سزد دست وپایی که ز خون شفقش رنگ حناست
به معجزم می ماند ارکند جبریل ادای شعرم بر بام گنبد شعری
عجبی نیست زدارائی عدل سلطان ماهتاب ارکند از رفق رفو کتانرا
بنده تدبیر ارکند محتاج تقدیر خداست لیک تقدیر خدا محتاج بر تدبیر نیست
در سیر خامهٔ تو چو با دست ، ارکند بر صفحهٔ بیاض جواهر نثار باد
هزار ملک سلیمان دهد به باد فنا به بال همت او موری ارکند طیران
همچنین باشد ارکند جودت مدد خادمت به ماء عنب