احمری

معنی کلمه احمری در لغت نامه دهخدا

احمری. [ اَ م َ ] ( اِخ ) مدنی. صحابی است.
احمری. [ اَ م َ ] ( ص نسبی ) منسوب باحمر بطنی از ازد و ابوظلال هلال بن ابی مالک الاعمی الأحمری از اهل بصره بدانجامنسوبست. و ابومحمد احمدبن محمدبن احمد الاحمری المروزی منسوب بجدّ خویش از اهل مرو باشد و ابوذرعة السحی در تاریخ مرو ذکر او آورده است. ( انساب سمعانی ).

معنی کلمه احمری در فرهنگ فارسی

صحابی است

جملاتی از کاربرد کلمه احمری

شد شیشه زرد همچو لاله زان باده لعل احمری رو
رضایی در تئاتر بوعلی همدان، به همراه دوستش، یوسف امزاجردی، پیش پرده موزیکال اجرا می‌کرد و فلوت می‌نواخت. در ۱۳۳۶ به تهران رفت و در آنجا با محمد بهرامی و سازمان هنری پارس همکاری را شروع کرد. او در سازمان هنری پارس تجربه همکاری با هنرمندانی نظیر محمدعلی زاویه، محمد تجویدی، بیوک احمری، علی اکبر صادقی، مرتضی ممیز و آشنایی با انواع سبک‌ها و فنون نقاشی، گرافیک، کلیشه، گراور، چاپ، تفکیک فیلم و زینک را پیدا کرد. رضایی همچنین ویولون می‌نواخت و صدای خوشی داشت.
کو مادر تو فاطمه کز دل کشد خروش رخساره را ز خون جگر احمری کند
بیوک احمری (۱ اردیبهشت ۱۲۹۹ – ۵ آبان ۱۳۸۷) طراح گرافیک و نقاش ایرانی بود. او مشهور به پدر گرافیک تجاری ایران است.
وانگهی زان لالها احمر شود لونهای احمری گون اصفری
اسپید نمی‌کنم دگر من درریز رحیق احمری را
دلا در بزم شاهنشاه دررو پذیرا شو شراب احمری را