بارض

معنی کلمه بارض در لغت نامه دهخدا

بارض. [ رِ ] ( ع اِ ) اول گیاه که روید و هنوز شناخته نشود که از کدام جنس است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اول نبات که پدید آید. ( مهذب الاسماء ). اول روییدگی گیاه. ( از اقرب الموارد ). اول روییدگی گیاه که هنوز شناخته نشود ازکدام جنس است. ( ناظم الاطباء ). گیاهی که اول از زمین بدر آید. گیاه نوبار. || گیاه زمین ، یقال : اطلعت الارض بارضها؛ ای نبتها. ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه بارض در فرهنگ فارسی

اول گیاه که روید و هنوز شناخته نشود

جملاتی از کاربرد کلمه بارض

«وَ تَوَلَّی عَنْهُمْ» یعقوب چون خبر بنیامین بوی رسید صبرش برسید و طاقت برمید و اندوه یوسف بر وی تازه گشت، با دلی پر درد و جانی پر حسرت و چشم گریان از ایشان برگشت و در بیت الاحزان شد و گفت: «یا أَسَفی‌ عَلی‌ یُوسُفَ» و الآن بارض یعقوب بیت یزار یقال له بیت الاحزان.
حلال مشکلات بارض و سماست این سر حلقه رسل غرض از اولیاست این
دل ار بشکست و تن پوسید ناگاه بارض لامکان او را بود راه
و عهود خلت بارض الغربین سقتها الحیاء و بلا و طلّا
هله آنچه خواستم یافتم از دل خدابین نه بارض خویشتن را و نه بر سما زدم من