باربدی

معنی کلمه باربدی در لغت نامه دهخدا

باربدی. [ ب َ ] ( ص نسبی ) منسوب به باربد یا آهنگ منسوب به وی :
سرکش بر پشت رود باربدی زد سرود
وز می سوری درود سوی بنفشه رسید.کسائی.

معنی کلمه باربدی در فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به باربد آهنگ ساخت. باربد .

جملاتی از کاربرد کلمه باربدی

نوای باربدی زد بمجلس نمرود ببر بط کدوین بر بجوش خوش الحان
گل بزمگه خسروی آراست چو بشنید از مرغ سحر زمزمه باربدی را
بلبل نوای باربدی برکشید و باز بر کف نهاد لاله می و جام خسروی
ز رنج خاطر من بر سه نای باربدی همه ترانه غم می زند سپهر دو تا
گر باربدی به لحن و آواز بی‌پرده مزن دمی بر این ساز
نوای باربدی خسروانه کی خیزد مگر به حجله شیرین گذر کند پرویز
سرکش بربست رود باربدی زد سرود وز می سوری درود سوی بنفشه رسید
می به قدح در چنانک شیرین در مهد زر باربدی‌وار کوس برزده گل‌بام صبح