باذام

معنی کلمه باذام در لغت نامه دهخدا

باذام. ( معرب ، اِ ) بادام. در المعرب جوالیقی ذیل لوز، بنقل از ابن دریدآمده است : لوز معروف و معربست و احمد محمدشاکر محشی کتاب در حاشیه ، بر جوالیقی خرده گرفته و گفته است : مؤلف در تعبیر از گفته ابن درید سهو کرده است زیراعبارت ابن درید چنین است : «واللوز، الباذام » و مقصود این است که بادام نام لوز در سریانی است که عرب آنرا نقل کرده است نه خود لوز را. این کلمه فارسی است و ریشه پهلوی دارد نه سریانی ، بنا باظهار نظر محشی المعرب. رجوع به بادام و رجوع به المعرب جوالیقی ص 299 س 20 شود. علم معرب از بادام. ( از ناظم الاطباء ).
باذام. ( اِخ ) نام تیراندازی مشهور پسر شمیران از خاندان جمشید: اندر تواریخ نبشته اند که به هرات پادشاهی بود کامکار و فرمانروا با گنج و خواسته بسیار و لشکری بیشمار، و هم خراسان در زیر فرمان او بود، و از خویشان جمشید بود، نام او شمیران ، و این دز شمیران که بهراست و هنوز برجاست آبادان او کرده است ، و او را پسری بود نام او باذام ، سخت دلیر و مردانه وبازور بود، و در آن روزگار تیراندازی چون او نبود. مگر روزی شاه شمیران بر منظره نشسته بود و بزرگان پیش او و پسرش باذام پیش پدر، قضا را همایی بیامد و بانگ میداشت و برابر تخت ، پاره ای دورتر بریز آمد و بزمین نشست. شاه شمیران نگاه کرد ماری دید در گردن همای بپیچیده و سرش درآویخته و آهنگ آن میکرد که همای رابگزد، شاه گفت ای شیرمردان این همای را از دست این مار که برهاند و تیری بصواب بیندازد؟ باذام گفت : ای ملک کار بنده است. تیری بینداخت چنانکه سر مار در زمین بدوخت. و بهمای هیچ گزندی نرسید، همای خلاص یافت وزمانی آنجا میپرید و برفت. ( نوروزنامه خیام از سبک شناسی ج 2 صص 169 - 170 ). رجوع به مزدیسنا ص 270 شود.
باذام. ( اِخ ) باذان. ابومهران ، پس از گذشت بیست سال از سلطنت خسروپرویز پسر هرمز پسر انوشیروان فرمانروای یمن از جانب شاه ایران بود. و ظاهراً همین است که در سال دهم هجرت اسلام آورده است. ( امتاع الاسماع ج 1 ص 12 و 535 ). رجوع به باذان شود.
باذام. ( اِخ ) باذان. ابوصالح ، مولای ام هانی که مفسرو محدث بود و حکم بضعف وی کرده اند. و آن غیرمنصرف است از جهت عجمه و علم و معرب از بادام فارسی است. ( منتهی الارب ). و صاحب تاج العروس آرد از مولای خود ام هانی و علی روایت کرده است و سدی و ثوری و عمربن محمد از وی روایت دارند. ابوحاتم گوید به وی استدلال نمیتوان کرد. ( تاج العروس ). و رجوع به ناظم الاطباء شود.

معنی کلمه باذام در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] باذام یا باذان، فرزند ساسان جَرون، آخرین حکمران ایرانی یمن که بعد از وَهْرِز و فرزندش و دو تن از احفاد او به فرمان خسرو انوشیروان، به حکومت عدن، صنعا و حوالی آن و قسمتی از جنوب شبه جزیره عربستان برگزیده شد و سرداری ابناء یا ابناء احرار را نیز برعهده داشت.
باذان معرب باذام است (عربی شده باذام )، برای معنی و اشتقاق ، فرمانروای ایرانی یمن از سوی خسرو پرویز مقارن ظهور اسلام می باشد. و به قولی دیگر مرکب از دو جزء باذ+ان که جزء اخیرش پسوند نسبت است و بر شهرت خانوادگی دلالت دارد.
← نسب باذام
در عصر حکومت باذان ، در ایران و شبه جزیره عربی تحولات بزرگ سیاسی پدید آمد که آینده ابناء را دگرگون ساخت .
← قتل خسروپرویز
درباره تاریخ این واقعه و گروش باذان و ابناء به اسلام که بسیاری از مورخان آن را در سال ۶ق /۶۲۷م دانسته اند، باید گفت که به نظر می رسد روایت ابن سعد که آن را در محرم سال ۷ دانسته ، درست تر است . از این رو، ابن حجر باذان را نخستین فرمانروای مسلمان ِ غیرعرب ، و نخستین امیر مسلمان ِ یمن خوانده است . با این همه ، برخی از همان مورخان و دیگران در مواضع دیگر، تصریح کرده اند که باذان در سال ۱۰ق اسلام آورد، در حالی که ظاهراً باذان پیش از این تاریخ درگذشته بود
← ارسال نامه گرایش به اسلام
...

جملاتی از کاربرد کلمه باذام

باذان پسر ساسان فرماندار ایرانی در دوره ساسانی بر یمن به هنگام دوره آغاز اسلام بود. نام او را گاه باذام هم نوشته‌اند.باذان از سوی خسرو پرویز بر یمن فرمان می‌راند و بر سرزمین‌های حجاز و تهامه نیز سرپرستی داشت. تبار او را بصورت باذان بن ساسان بن بلاش، ابن جاماسب، بن پيروز بن يزدگرد ،بن بهرام گور پادشاه فارس نوشته‌اند.
احتمال دارد که این شخصیت شاهنامه، همان فرمانروای ایرانی یمن در صدر اسلام باشد، که در تاریخ ایران از وی با عنوان باذان یا باذام یاد شده است.