جملاتی از کاربرد کلمه بادیه پیمای
کعبه که بود بادیه پیماش جهانی خواهد که شود بادیه پیمای مدینه
ما بی خبران بادیه پیمای خیالیم دریا کش یک دشت سراب است دل ما
هر قدم ز آبله اش، باغ و بهار است حزبن دل دیوانهٔ من بادیه پیمای خوشی ست
ناخن خار رهت عقده گشا افتادهست خاطر آبلهٔ بادیه پیمای تو خوش
مجنون روزگار توام کز غم تو خو با آهوان بادیه پیمای کرده ام
درکار حزین کن نگهی گرم، که فردا بی هوش بود بادیه پیمای قیامت
سرگشتگان بادیه پیمای عشق را هجر تو ره نمود به سر منزل عدم
خبر از لیلی سرگشته ی خود باز نیافت سالها شدکه جنون بادیه پیمای دل است
مشکل که توان برد به افسون تماشا آسودگی از بادیه پیمای تغافل
تویی آن بادیه پیمای بیابان پرورد که ز تو هست بیابان همه دم رشک چمن