معنی کلمه باد پیمودن در لغت نامه دهخدا
تو تا می بادپیمائی شب و روز
درین خانه برآمد سال هفتاد.ناصرخسرو.تو باد می پیمودی چو غافلان و فلک
بکیل روز و شبان عمر بر تو بر پیمود.ناصرخسرو.برمکش و بازمده دم تهی
باد مپیمای چنین بردوام.ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 306 ).خدای داند من دل بر او [ عمر ] نمی بندم
که باد پیمود آنکس که آسمان پیمود.مسعودسعد.بآتش اندری از آب روی رفته خویش
مپاش بیش بسر خاک و باد کم پیمای.سوزنی.چو مدتی بکشیدم عنا بدانستم
که خاک خوردم چون مار و باد پیمودم.ظهیر فاریابی.بر من چون روز روشن شد که تو باد پیموده ای و گوز پوده شکسته ای. ( سندبادنامه ص 98 ).
سعدیا آتش سودای ترا آبی بس
باد بیهوده مپیمای که مشتی خاکی.سعدی ( بدایع ).نخواستم دگر این باد عشق پیمودن
ولیک می نتوان بستن آب طبع روان.سعدی.وگر عنایت توفیق حق نگیرد دست
بدست سعی تو باد است تا نپیمائی.سعدی.پدر مدتی آهن سرد کوفت [ داود ( ع ) ]
تو [ سلیمان ] در باد پیمودنی صبح و شام.ابن یمین.رجوع به باد بدست بودن و باد شود. || سخن غیر تحقیق گفتن. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || دعوی بیجا کردن. کسی را بوعده های دروغین و گفتار خوش میان تهی فریفتن :
رگ [ یا: دل ] تو تا پیش یار بنمائی
دل تو خوش کند بخوش گفتار
باد یک چند بر تو پیماید
اند کو را روا بود بازار.رودکی. || شراب خوردن. ( برهان ) ( شرفنامه منیری )( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). شراب آشامیدن :
بیا ساقی از باده بردار بند
بپیمای پیمودن باد چند.نظامی.