باجنگ

معنی کلمه باجنگ در لغت نامه دهخدا

باجنگ. [ ج َ ] ( اِ ) روزنه و دریچه کوچک را گویند، و ظاهراًاین لغت باجهک است که مصغر باجه باشد و باجه مخفف بادجه و بادجه بمعنی بادگیر و بادگیر جائی و روزنی راگویند که باد از آن آمد و شد نماید، واﷲ اعلم. ( برهان ) ( آنندراج ). دریچه خرد. ( شرفنامه منیری ). درکی خرد باشد که بیک چشم از او بتوان نگرید :
مال فراز آوری نگاه نداری
تا ببرند از در دریچه وباجنگ.ابوعاصم ( از فرهنگ اسدی چ پاول هورن ص 77 ).بمعنی پنجره های قصر و عمارت است. ( شعوری ) :
هزار گونه گل از شاخ چهره بنمودند
چو لعبتان گل اندام نازک از باجنگ.شمس فخری ( از شعوری ).

جملاتی از کاربرد کلمه باجنگ

گو غیرما باجنگ باش از عاشقی درننگ باش آن یار با ما آشتی زین عشق ما را فخرهاست
حنظلة بن ابى عامر با دختر عبدالله بن ابىسلول ازدواج كرد. شب عروسى باجنگ احد مصادف شد. پيامبر اعلام آماده باش عمومىفرمود و همه رزمندگان در اردوگاهى جمع شدند تا فردا صبح زود به جبهه (كوههاىاطراف مدينه ) اعزام شوند.