بابش

معنی کلمه بابش در لغت نامه دهخدا

بابش. [ ب ِ ] ( اِخ ) بگمان من قریه ای است از قرای بخارا. ( سمعانی ) ( معجم البلدان ) ( مراصد الاطلاع ). از قراء بخارا است. ( احوال و اشعار رودکی ، نفیسی ج 1 ص 45 ).

جملاتی از کاربرد کلمه بابش

برای دیدن بابش بود ز بسکه حریص میان مرده و زنده کجا دهد تشخیص
عرب را فخر از بابش به کونین عجم را مام آن شه بهترین زن
جا کند آشفته‌وَش هرکس به کوی مرتضی کسی ستاند گر بهشت هشت بابش می‌دهند
آن طفل کرد بر رخ بابش تبسمی برهم نهاد دیده و، گلگون عذار شد
ور گیری از بابش خبر شهر فضایل ‌راست در در هر کمالی مشتهر بر هر مرادی‌ کامران
همی در سرای خود آتش فکند ز کژی بابش بد آید بسر
خمیده ابروی او همچو قامت بابش ز قحط آب بخشکیده شکر نابش
یاران غریب نیست رضا در دیار طوس به اله غریب بابش موسی جعفر است
نبی بیت اللّه و بابش علی دان اگر بر در نیابی در نیابی
مؤ لف : منظور از ولايت امير المومنين (عليه السلام )، آن ولايتى است كه اولين نفر از اينامت كه بدان رسيد امير المومنين (عليه السلام ) بود، و آن ولايت كه اولين كسى كه از امتاسلام فتح بابش را كرد على (عليه السلام ) بود، عبارت است از اينكه آدمى به جايى ازتكامل برسد، كه خداى سبحان عهده دار امور او شود، و اين از راه مجاهده و عبادت خالصانهبه دست مى آيد.
یقین نمود که در خواب دیده بابش را به فکر رفت که بدهد چسان جوابش را