اینسان. ( ق مرکب ) بدینگونه. اینچنین. همانند این : که بیدار گردید یکسر ز خواب مگیرید بر بد بدینسان شتاب.فردوسی.بدین تلخی که کرد این صبر ازاینسان چنین شیرین که کرد این شاخ شکر.ناصرخسرو.
معنی کلمه اینسان در فرهنگ فارسی
بدینگونه اینچنین
جملاتی از کاربرد کلمه اینسان
بیوفایی به «وفایی» مکن اینسان که وفا نه متاعیست که در هر سر بازاری هست
اگرت سیرت از اینسان بود ای ابن یمین چشمه آب خضر جرعه جامت باشد
بزرگان سپهداری اینسان کنند که از کودکی دل هراسان کنند
سر و روی و موی و تن و پا و دست چو اندام ما هم بر اینسان که هست
زن آمد جهان سخره زن مباش برای زن اینسان فروتن مباش
شاید اینسان که ز حق شد در رحمت مفتوح بشکند تو به اگر باده گسار است نصوح
گنج یابیده کس این طور نبخشد بطرب مال دزدیده کس اینسان ندهد با تعجیل
در همه عالم دلی رسته نبینی ز بند صید گر اینسان کند زلف گرهگیر دوست
یزدان گذاشت نام ترا از ازل عزیز نامی که او گذارد اینسان کند اثر
ندانستم اینسان مضیق است این ره ندانستم اینسان عمیق است این فج