ایستانیدن

معنی کلمه ایستانیدن در لغت نامه دهخدا

ایستانیدن. [ دَ ] ( مص ) استانیدن. به ایستادن واداشتن.وادار کردن به قیام. ( فرهنگ فارسی معین ). ایستادن کنانیدن و بر پا کردن و قایم کردن. ( ناظم الاطباء ) : در قیامت ترا پیش او بخواهند ایستانید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 525 ) || متوقف کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) : پیاده هزار باسلاح چنانکه غلامان ندانستند بایستانیدند از چپ و راست سرای. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334 ). || نصب کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). گماردن : حسین بن الحسن الیاس را بایستانید به عمل سیستان. ( تاریخ سیستان ).
- ایستانیده بودن ؛ گماردن.
- || متوقف ساختن. نگاه داشتن : سواری رسید از سوارانی که بر راه غور بایستانیده بودند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 553 ). خبر زود به بندگان رسید که سواران مرتب ایستانیده بودند برراه سرخس. ( تاریخ بیهقی ). هر چند خوارزمشاه کدخدایش را با بنه و ساقه قوی ایستانیده بود. ( تاریخ بیهقی ).

معنی کلمه ایستانیدن در فرهنگ عمید

۱. سرپا کردن.
۲. سرپا نگاه داشتن.
۳. وادار به ایستادن کردن.
۴. از رفتن بازداشتن.

معنی کلمه ایستانیدن در فرهنگ فارسی

(مصدر ) (ایستانید ایستاند خواهد ایستانید بایستان ایستاننده ایستانیده ). ۱ - بایستادن وا داشتن وادار کردن بقیام . ۲ - نصب کردن . ۳ - متوقف کردن .

جملاتی از کاربرد کلمه ایستانیدن

کوه نبی‌شعیب با ایستانیدن ابرهای بارشی، باعث می‌شود آن سوی، نسبتاً حاصل‌خیز باشد.