و اگر اتخاذ سبيل را معلق به مشيت خود آنان كرد و فرمود: (اگر كسى بخواهد راهىبه سوى پروردگارش اتخاذ كند) براى اين است كه بفهماند از ناحيه آن جنابكمال حريت و آزادى را دارند و آن حضرت كسى را اجبار و يا حتى اكراه نمى كند، چون او ازطرف پروردگارش بيش از تبشير و انذار وظيفه اى ندارد،وكيل و مسؤ ول آنان نيست ، بلكه امر آنان با خود خداى تعالى است ، هر حكمى را بخواهددرباره آنان مى كند.
دیر آمدى اى نگار سرمست زودت ندهیم دامن از دست
مراد از حق بودن خلقت آسمانها و زمين ، و آنچه بين آن دو است ، - و خلاصه حق بودن همهعوالم محسوس - اين است كه : خلقت آن عبث و بى نتيجه نبوده ، كه موجود شود و بعدمعدوم گردد، و دوباره موجود گشته و سپس معدوم شود، بدون اين كه غرضى و هدفى ازآن منظور باشد، پس خداى تعالى اگر عالم را خلق كرده به خاطر غايت و نتيجه اى بودهكه بر خلقت آن مترتب مى شده .
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از جابرنقل كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: هر صاحب دفينه اى كه حقآن دفينه را نداده باشد روز قيامت او را مى آورند و پيشانى و شقيقه اش را داغ مى كنند، وبه او گفته مى شود اين همان گنجى است كه از دادن حقشبخل ورزيدى ).
فغانم گوش کن امشب که فردا ز من خواهی شنید افسانه اى چند
در حقيقت همانطور كه تمام موجودات جهان براى ادامه حيات و زندگى خود احتياج شديد بهنور دارند، همچنين آئينه اى الهى و دستورهاى كتب آسمانى براى رشد وتكامل انسانها ضرورت قطعى دارد.
اين را هم بايد دانست كه آنجا هم كه لفظ (قول ) در معناى رفع درجات است ، وفرموده : (درجه بعضى را از درجه بعضى ديگر بالاتر برده ) از آن جهت كهمشتمل است بر يك امرى حقيقى و واقعيتى غير اعتبارى ، همان بگو مگو و مطالبى كه درقول خدا داشتيم ، در اينجا نيز مى آيد، و بيشتر علمائى كه كارشان بحث در اطراف معارفدينى است ، خيال كرده اند اينگونه بيانات از يك امر اعتبارى و معناى و همى خبر مى دهند،نظير همان امور اعتبارى و وهمى اى كه در بين مااهل اجتماع هست ، پيش خود يكى را رئيس و زعيم اعتبار نموده و ديگران را مرئوس او قرار دادهو يا يكى را بر ديگران برترى و تقدم و صدارت مى دهيم ، و از اينقبيل عناوين اعتبارى .
اين بود آن دوازده قولى كه در معناى اعراف بود، و ممكن است دوقول ديگر زير را نيز به آن اضافه كرد: يكى اينكه بگوييم مقصود ازرجال اعراف ، مستضعفينى هستند كه از جهت ضعفعقل ، حجت بر آنها تمام نشده و مكلف به تكليف نشدند، مانند مردان و زنان ضعيف واطفال غير بالغ ، البته ممكن هم هست اين قول را با دومينقول از دوازده قول متقدم يكى گرفته بگوييم اين دسته از مردم هم حسنات و سيئاتشانبرابر است چون اصلا حسنه و سيئه اى ندارند، و حجت بر آنان تمام نشده و مكلف بهتكاليف شرع نبوده اند.
و مـراد از ايـنـكـه فـرمـود: (خـدا هم شما را يارى مى كند) اين است كه اسباب غلبه بردشـمـن را بـرايـتـان فـراهـم مـى سـازد، مـثـلا تـرسـى از شـمـا دردل كـفار مى اندازد، و امور را عليه كفار و به نفع شما جارى مى كند و دلهاى شما را محكمو شـجاع مى سازد. بنابراين ، عطف (يثبت اقدامكم ) بر نصرت ، عطف خاص بر عام مىشـود. و اگـر تـثـبـيت را اختصاص به (اقدام ) داد و در بين انواع نصرت ، فقط ثباتقـدم را كه كنايه اى است از تشجيع و تقويت دلها ذكر كرد براى اين است كه تقويت دلهاروشن ترين مصاديق نصرت است .
پسر وزیر کودن احمق بیچاره شروع در تعریف کرد که اى قلندر آفرین بر تو که بسیار صنعت بکار بردهیى!.
اى مرد! تو بر سر شاخ درخت نشسته و بن شاخه را میبرى، آنشخص گفت که اى مرد تو کرامات دارى، دست در دامن آن مرد زد و گفت: اى مرد! تو امامى!، هر چند آن مرد قسم میخورد و میگفت: من امام نیستم از او قبول نمىکرد!.
74- سپس دلهاى شما بعد از اين جريان سخت شد، همچون سنگ ، يا سختتر! چرا كه پارهاى از سنگها مى شكافد و از آن نهرها جارى مى شود، و پاره اى از آنها شكاف بر مى داردو آب از آن تراوش مى كند، و پاره اى از خوف خدا (از فراز كوه ) به زير مى افتد (امادلهاى شما نه از خوف خدا مى طپد و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانى است ) وخداوند از اعمال شما غافل نيست .
فروزان کن ز رخ، کاشانهای چند بسوزان شمع من، پروانه اى چند
اى موش! بارى تمثیل به خوشطبعى و همطریقى گذشت، حالا چه میگویى، ما را بباید رفت یا ماند؟. موش گفت: اگر بروى بهتر خواهد بود، چرا که اگر به کوکنار خانهاى بروى شاید مرد کوکنارى به خواب رفته باشد و لقمهاى بربایى و بخورى! گربه گفت: اى موش! همى که ما رفتیم. گربه روان شد، موش گفت: ما را نیست خدمتکارى تا سفره بیاورد! گربه گفت: اى موش! مگر سفرى تو از مغرب زمین میآید؟. سپس گربه با خود گفت: اگر مرا پارهپاره سازند دست از این بر نخواهم داشت، تمام عمر خود را صرف گفتگوى مکر و حیلهى موش میکنم و از هر باب سخن میگویم و خوارى و خفت میکشم تا مگر موش را بدست آورم و به دندان و چنگال اعضاى او را از هم بدرم، یا چنان کنم که از بیم من متوارى گردد؛ این چه زندگی است که همچون کسى مثل موش، ترا ملامت کند، جان و عمر خود را صرف این کار میکنم تا ببینم چه روى خواهد داد.
گربه چون این سخن را شنید، فریاد و فغان برداشت و چنگال بر زمین میزد و دم از اطراف مىجنباند. موش دید که گربه بسیار مضطرب است گفت: اى شهریار! من قبل از این عرض کردم که بزرگان از براى چنین امرهاى سهل از جاى بر نمیآیند و کم حوصله نمیباشند و به فرض وقوع از براى خود نمیخرند.
هـمـان روزى كـه تـو بـر اريـكه قدرت تكيه زده اى ، و برادران دست نياز به سوى تودراز مى كنند، و همچون تشنه كامانى كه به سراغ يك چشمه گوارا در بيابان
و در سابق هم حديثى از آن جناب نقل كرديم كه فرمود: قلم نام فرشته اى و لوح نيز نامفرشته اى ديگر است .
پس اى موش حکایت دیگر بشنو
نقد صوفى نه همین صافى بیغش باشد اى بسا خرقه که شایستهى آتش باشد
دلم داند به پاس آشنایی چها دید، از وفا بیگانه اى چند