اومید

معنی کلمه اومید در لغت نامه دهخدا

اومید. [ اُ / او ] ( اِ ) امید و رجا. ( ناظم الاطباء ) :
جز این بودم اومید جز این داشتم الجخت
ندانستم کز دور گواژه زندم بخت.کسایی.نومید مشو اگر چه اومید نماند
کس در غم روزگار جاوید نماند.( از سندبادنامه ).به اومید رفتم بدرگاه اوی
اومید مرا جمله بیواز کرد.بهرامی.

معنی کلمه اومید در فرهنگ عمید

= امید

معنی کلمه اومید در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - آرزو رجا . ۲ - چشمداشت توقع انتظار . ۳ - اعتماد استواری.

جملاتی از کاربرد کلمه اومید

خاطر مجرم ز ما ترسان شود لیک صد اومید در ترسش بود
باستغنا اگر فرمان درآید همه اومید معصومان سرآید
اشکستگان را جان‌ها بسته‌ست بر اومید تو تا دانش بی‌حد تو پیدا کند فرهنگ‌ها
و نیز رعنا مباش، که گفته‌اند: پیر رعنا بتر بود و بپرهیز از پیران رعنای ناپاک و انصاف پیری بیش از آن بده که انصاف جوانی، که جوانان را اومید پیری بود . پیر را جز مرگ اومید نباشد و جز مرگ اومید داشتن از وی محال است، از بهر آنکه چون غله سپید گشت اگر ندروند ناچاره خود بریزد، هم‌چون میوه که پخته گشت اگر نچینند خود از درخت فرو ریزد، چنانکه گفته‌ام؛ بیت:
دور کن از من قضای هجر خود از تو اومید این قدر دارذ دلم
چند در انتظار این هر دو چشم اومید را چهار کند
عذر انعامهات را اومید بکدامین لب و دهن خواهد
دل در پی اومید تو شادی می کرد هم بخت بد از امید نومیدم کرد
از خدا اومید دارم من لبق که رساند حق را در مستحق
از چنین کس کاو وفاداری نداشت هیچ‌کس اومید دلداری نداشت