اسبت
جملاتی از کاربرد کلمه اسبت
گیرم صواب گرچه خطا هرچه برتو رفت اسبت بکشته تا ختن آخر کجا رواست
ای خداوندی که از روی تفاخر بندهوار نعل اسبت اختران در گوش نه گردون کنند
می خواست نعل اسبت گردون نداشت وجهی تاج مرصع از سر برداشت کرد مرهون
پیش اسبت رخ نهم ز آنرو که غم نبود زمات در وفایت جان ببازم تا کجا یابم وفات
فدای بازی اسبت دل ممتاز درویشان که بس شاهانه ات از همرهان ممتاز گردانید
کلکت از قدرت قدر شد ، اسبت از تیزی قضا ای قدر در زیردست وای قضا در زیر ران
گنبد خَضر است اسبت تو چو بحر اَخضری گر به زیر بحر اخضَر گنبد خَضرا بود
شهسواران همه سر بر سم اسبت ریزند گر تو جا بر زبر توسن اقبال کنی
اینک ای پهلوان این قلعه را برایت جهیزیه میآورم آنگاه رستم اسبت را
از برای گردن اسبت بدفع چشم زخم ناخن شیر از شفق میکرد اندرز هلال
فخر باشد تاج قیصر را نعال اسب تو باز باشد پای اسبت را ز تاج او نعال