اهل نشست

معنی کلمه اهل نشست در لغت نامه دهخدا

اهل نشست. [اَ ل ِ ن ِ ش َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از درویشان و گوشه نشینان و تارک دنیا باشد. ( هفت قلزم ) ( برهان ). گوشه نشین و تارک دنیا. ( آنندراج ) :
خط تو گفت در آغاز خاستن کاینک
منم که فتنه اهل نشست خواهم شد.امیرخسرو ( از آنندراج ).در آتش محبت شمعی نشسته ام
کز روی گرم فتنه اهل نشست شد.لسانی ( از فرهنگ ضیاء ).خرم دل شریف که با یاد چشم یار
بنشست گوشه ای و ز اهل نشست شد.؟ ( از آنندراج ).

معنی کلمه اهل نشست در فرهنگ فارسی

از درویشان و گوشه نشینان و تارک دنیا باشد .

جملاتی از کاربرد کلمه اهل نشست

به هوای تو از سحرخیزی ذوق اهل نشست بسیار است
چو ترک مهوشم از خواب مست برخیزد خروش و ناله ز اهل نشست برخیزد
آخر ای اهل نشست از سببی خالی نیست که ز من دل‌بر برخاسته بیزار چنین
ای بر کنار مانده برخیز از دو عالم تا در میان مردان ز اهل نشست باشی
مگر تو فتنه نخیزی و گرنه ز اهل نشست چه فتنه ها که بخیزد چو بیتو بنشینند
عالمی در رهت نشسته بماند راه اهل نشست را چه زنی؟
نتوان به کنج صبر نشستن چنین که یار برخاست باز و فتنه اهل نشست شد
خط تو گفت در آغاز خاستن، کاینک منم که فتنه اهل نشست خواهم بود
مخرام ازین نمط که به شهر از خرامشت بر جا نماند یک قدم اهل نشست را