اهل معنی

معنی کلمه اهل معنی در لغت نامه دهخدا

اهل معنی. [ اَ ل ِ م َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مقابل اهل صورت و ظاهر. اهل حقیقت. آنکه به معنی و باطن توجه دارد: اهل معنی همه یکجا جمعند.

معنی کلمه اهل معنی در فرهنگ فارسی

مقابل اهل صورت و ظاهر

جملاتی از کاربرد کلمه اهل معنی

هرکه را دیدم صائب پخته می گوید سخن در میان اهل معنی فکر ما خام است وبس
دین پناها چون شکوه دست تست اهل معنی را بمعنی دستگاه
که تا به واسطهٔ حس ز اهل معنی گشت به قدر مرتبهٔ خویش جان معنی دان
چه خواهد اهل معنی زان عبارت که سوی چشم و لب دارد اشارت
مکن جز اهل معنی را تواضع که خوش گفت آنکه کرد این بیت انشا
کشتّی اهل معنی برخشک مانده بود لیکن سخای دست تو فریاد آن رسید
به زمره‌ای سر و کار است اهل معنی را نه از رسوم سخن با خبر نه از آداب
و بدان که اگرچه نار مباح است ولیکن اهل معنی حرام داشتند که شهوت حلال و حرام یکی است. اگر در حلال بر وی نبینندی و وی را با حد ضرورت نبردی، طلب حرام کند، پس به این سبب در شهوت مباحات نیز برخورد بسته اند تا از دست شهوت حرام خلاص یابند، چنان که عمر رضی الله عنه گفت، «هفت بار از حلال دست بداشتم از بیم آن که در حرام افتم».
برو با اهل معنی خلوتی کن ز جام اهل معنی شربتی کن
علم معنی نی شد و آواز کرد اهل معنی را بخود همراز کرد