اهل خرد

معنی کلمه اهل خرد در لغت نامه دهخدا

اهل خرد. [ اَ ل ِ خ ِ رَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خردمند. باخرد. عاقل :
کجا عقل یا شرع فتوی دهد
که اهل خرد دین به دنیی دهد.سعدی.بزرگش نخوانند اهل خرد
که نام بزرگان بزشتی برد.( گلستان ).

معنی کلمه اهل خرد در فرهنگ فارسی

خردمند . با خرد

جملاتی از کاربرد کلمه اهل خرد

در اینزمانه ندانم کسی ز اهل خرد نظر بدوزد و بهر طمع زبون نشود
(سپهر پیر به من آن کند که اهل خرد هزار عیب کنند ار چنان کند کودک)
حبذا نزهت ایام بهار که برد ز اهل خرد صبر و قرار
کاخ و کاشانه‌ای که خواهی هشت پیش اهل خرد چه خوب و چه زشت؟
بی روی تو گل خار بود اهل خرد را هر چند که در حسن کند جلوه بصد رو
نبود اندر عشق با فرهاد و شیرین نسبتم زانکه با اهل خرد دیوانگان را کار نیست
همچنین عبدالحسین مختاباد در واکنش به غیرشرعی خواندن ربنای شجریان توسط محمدجواد لاریجانی، واکنش تندی از خود نشان داد و در کانال تلگرامی خود نوشت: «جناب لاریجانی، شما بهتراست به سیاست‌بازی خود بپردازید و در امور موسیقی دخالت نفرمایید… بزرگش نخوانند اهل خرد، که نام بزرگان به زشتی بَرَد.»
با اهل خرد باش که اصل تن تو گردی و نسیمی و غباری و دمی‌ست
که اهل خرد را منم چاره ساز ز علم دگر بخردان بی‌نیاز
کسیکه اهل خرد باشد آن سزد از وی که همچو روغن از آب از شراب بگریزد
جهان ثبات ندارد به پیش اهل خرد خوشست لیک چه حاصل که نیست پایانش