اهل بغی

معنی کلمه اهل بغی در لغت نامه دهخدا

اهل بغی. [ اَ ل ِ ب َغ ْی ْ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب )شریر. مفسد. ظالم. ( آنندراج ). و رجوع به اهل شود.

معنی کلمه اهل بغی در فرهنگ فارسی

شریر . مفسد

جملاتی از کاربرد کلمه اهل بغی

بار نال لشگر آمال اهل بغی را تیرباران سپاهت لشگر آجال باد
جگر گرم او ز آب زلال منع کردند اهل بغی و ضلال
این بلا بر جان اهل بغی بود و آنکه در خون محبّش سعی بود
هوای شاه جهان سنت است و بدعت نی در اهل بغی بود بدعت و هوا دیدن
چند بردی بسوی چند از راه تا بر آری ز اهل بغی دمار
بر اهل بغی و طغیان چون بر گوزن گور تیری همی گشای و سنانی همی گذار
مر خطه زمین را از اهل بغی و کفر خالی کند به تیغ سراسر خدایگان
رسید صولت قهرش به جان حاسد ملک به اهل بغی خود از دره عمر چه رسد
هوش و حال اهل بغی از هیبت تیغ تو رفت هر که یاغی شد ز تیغت رفته هوش و حال باد
بر خنمان اهل بخارا کراست دست از اهل بغی و طغیان از سهم و بیم جان