اهل بصیرت

معنی کلمه اهل بصیرت در لغت نامه دهخدا

اهل بصیرت. [ اَ ل ِ ب َ رَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دانا. صاحب نظر. ( آنندراج ). و رجوع به اهل شود.

معنی کلمه اهل بصیرت در فرهنگ فارسی

دانا . صاحب نظر

جملاتی از کاربرد کلمه اهل بصیرت

تو کز اهل بصیرت نیستی قطع منازل کن که بینا چون شرر و اصل به یک پرواز می‌گردد
ز دونان بیشتر اهل بصیرت در تعب باشند مگس با چشم مردم خویش را زنبور می سازد
با چشم روشن آینه زنگ بسته‌ای است تا آدمی ز اهل بصیرت نمی‌شود
نیک اختر آنگروه که بر کار روزگار فکری سزای اهل بصیرت گماشتند
غیر عشق و غم عشق از دو جهان هیچ متاع مردم چشم و دل اهل بصیرت نگزید
دیده اهل بصیرت دیده است حسن رخسار تو در حد کمال
مشعبدی به فرازش روان که هیئت سحر به چشم اهل بصیرت از او مصور شد
کتاب محکم توحید از آن جبین مبین به چشم اهل بصیرت دلیل و برهان داشت
چیست دنیا تا ازو اهل بصیرت نگذرند؟ از سر بحر گهر خیزد به یک ایما حباب
هر که در دریا شود اهل بصیرت چون حباب هر نظر محو جمالی، هر نفس در عالمی است