انگشترین
معنی کلمه انگشترین در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه انگشترین
سلیمان وش به مسند باز نه پشت ولی انگشترین کرده در انگشت
گرفتاری به حدی دلنشین است اهل دولت را که تا انگشتشان در حلقهٔ انگشترین باشد
به نیزه چون نهد بر اسب زین را رباید حلقه انگشترین را
به عاشق زان دهان هنگام اعزاز سلیمان را دهد انگشترین باز
انگشترین بی نگین وز بهر آن انگشترین چندین هزار انگشت بین هر سو پدیدار آمده
تا بدید انگشترین لعل تو، خسرو، پدید دیده را آب از لب انگشترین آمد برون
با هیچ سلف و روشنئی خانه اش انگشترین باره نمی یابد
که عالم بی تو گر خلد برین است مرا چون حلقهٔ انگشترین است
تو سلیمانی و دین چون خاتم و دیوست نفس از کفت خواهد ربود انگشترین غافل مباش
تا کی به دست نفس دهی اختیار خویش؟ در دست دیو تا به کی انگشترین کنی؟