معنی کلمه انصاف دادن در لغت نامه دهخدا
چون برگ خوار گشتی اگر گاو نیستی
انصاف ده گلوی جفا و مخور مرا.ناصرخسرو.بدهید انصاف امروز به شمشیر و قلم
در جهان چون ثقةالملک که دیده ست و کجاست.مسعودسعد.ما خون رزان خوریم و تو خون کسان
انصاف بده کدام خونخوارتریم.خیام.دوستانم همه انصاف دهند از پی من
که چه انصاف ده و جورکش دورانم.خاقانی.جورخواران را جهان انصاف داد
کز خود انصاف جهان درخواستند.خاقانی.انصاف بده که هست ارزان
یوسف صفتی بهفده درهم.خاقانی.تا دهی انصاف خلق روزی در هفته ای
هفته دارالسلام روز سلام تو باد.خاقانی.نیاید هیچ از انصاف تو یادم
به بی انصافیت انصاف دادم.نظامی.ای که انصاف دل سوختگان می ندهی
خود چنین روی نبایست نمودن بکسی.سعدی ( کلیات ص 601 ).از شرم چون تو آدمیان در میان خلق
انصاف می دهد که نهان می شود پری.سعدی ( کلیات ص 619 ).انصاف می دهم که لطیفان و دلبران
بسیار دیده ام نه بدین لطف و دلبری.سعدی.نظر آنان که نکردند برین مشتی خاک
الحق انصاف توان داد که صاحب نظرند.سعدی.|| راستی کردن. ( یادداشت مؤلف ).