انشی

معنی کلمه انشی در لغت نامه دهخدا

انشی. [ اِ ] ( اِ ) ممال انشاء. ( یادداشت مؤلف ) :
چو روز جلوه انشاد راوی شعرم
ببارگاه درآرد عروس انشی را .انوری.ولیکن اینهمه چندان بود که بگشایم
بدست نطق سرِ حقه های انشی را.ظهیرفاریابی.با کمالات فیض روحانی
تیر منطق نگار را انشی.سیف اسفرنگ.رقم کلک منشی ارزاق
قلم صدر مسند انشی.امامی هروی.همیشه تا که گشاید ورق دبیر بهار
کند هوا قلم ، خارِ تیزانشی را.سلمان ساوجی.و رجوع به انشاء شود.

معنی کلمه انشی در فرهنگ فارسی

( اسم ) ممال ( انشائ ) : (چو روز جلو. انشاد را وی شعرم ببارگاه در آرد عروس انشی را. )

جملاتی از کاربرد کلمه انشی

نیک بنگر در رخ من در فراق جان جان بی دل و جان می نویسد گرچه در انشی است آن
چو صفحه را به سر کلک آشنا سازم کنم بسان دبیر بهار انشی را
گرچه در انشی نظمی که در ایشان گویی راه بر قافیه می گم شود از حیرانی
من آن نواگر دیرین باغ و بستانم که داشت تازه لبم باز، طرز انشی را
شهیدان ریاحین را که دی در خون ایشان شد برآوردی و جان دادی نمودی حشر و انشی را
چو روز جلوهٔ انشاد راوی شعرم به بارگاه درآرد عروس انشی را