انسب

معنی کلمه انسب در لغت نامه دهخدا

انسب. [ اَ س َ ] ( ع ن تف ) مناسب تر. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). الیق. اولی. ( یادداشت مؤلف ). مناسب تر و ماننده تر و همشکل تر. ( ناظم الاطباء ). || عالم تر به علم انساب. عالم تر به نسب : عقیل بن ابی طالب برادر علی بن ابیطالب علیه السلام انسب قریش و اعلم آنان به ایام عرب بود. ( از منتهی الارب بنقل یادداشت مؤلف ). || هذا الشعر انسب ؛ یعنی این شعر بسیار لطیف است از روی عشقبازی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بسیار لطیف از روی عشقبازی ( شعر ). ( یادداشت مؤلف ).
- امثال :
انسب من ابن لسان الحمرة. ( از یادداشت مؤلف ).
انسب من دغفل .
انسب من قطاة.
انسب من کثیر.

معنی کلمه انسب در فرهنگ عمید

مناسب تر، شایسته تر، درخورتر.

معنی کلمه انسب در فرهنگ فارسی

مناسب تر، شایسته تر، درخورتر
( صفت ) شایسته تر در خورتر مناسب تر.

جملاتی از کاربرد کلمه انسب

دگر گفت او توکل باشد انسب که هست از بنده او بر بنده اقرب
به این شغل بادا دعاگوی، انسب که آن هم بود منصبی از مناصب
آن گه که مشرکان قریش از مصطفی درخواستند. تا خدای را عز و جل صفت کند و نسبت وی گوید. گفتند یا محمد انسب لنا ربک، فانزل اللَّه عز و جل سورة الاخلاص و هذه الآیة.
داروینیسم خیلی زود مورد طرفداری طیف کامل از فیلسوفان تکاملی (و اغلب انقلابی) که در زمینه زیست‌شناسی و جامعه بودند، قرار گرفت. یکی از رویکردهای بسیار برجسته، خلاصه اصطلاح بقای انسب در سال ۱۸۶۴ توسط هربرت اسپنسر بود، بعدها درک داروینیسم حتی در درک تکامل خود اسپنسر (همان‌طور که در سال ۱۸۵۷ بیان شده) بیشتر شباهت به ژان باپتیست لامارک داشت تا داروین، و پیش از انتشار نظریه تکامل در سال ۱۸۵۹ بود.
جهان پناه فلک دستگاه، ابراهیم که انسب است به او منصب جهانداری
بازر طلبم وصل تو نی زور که گفتند خویشی بخوشی انسب و سودا برضا به