معنی کلمه اندر شدن در لغت نامه دهخدا
گاه روی از پرده زنگارگون بیرون کند
گاه زیر طارم زنگارگون اندرشود.فرخی.بگشادش در با کبر شهنشاهان
گفت بسم اﷲ و اندرشد ناگاهان.منوچهری.در بیت المقدس بود و آخر همه کس بیرون آمدی و پیش از همه کس اندر شدی چون اندر شدی همه چراغها دیدی فروکرده. ( تاریخ سیستان ). پس روزی رستم بن مهر هرمزدین المجوسی پیش او ( عبدالعزیز والی سیستان ) اندر شد. ومتکلم سیستان او بود. ( تاریخ سیستان ). غوریان... بقلعتهای استوار که داشتند اندرشدند. ( تاریخ بیهقی ). چون غوریان خبر وی یافتند بقلعتها... اندرشدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 110 ).
گر تیره همچو قیر شود روزگار من
ورتنگ چون حصار شود گرد من هوا
اندر شوم ز ظلمت این تیز چون شهاب
بیرون روم ز تنگی آن زود چون صبا.مسعودسعد.و رجوع به شدن شود.