اندر جو
معنی کلمه اندر جو در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه اندر جو
بگشت اندر شود دهقان و آرد آب اندر جو بباغ اندر شود رزبان و کارد سرو در بستان
گفت اندر جو تو کمتر کاهکن گفت لا حول این سخن کوتاه کن
وان آب زره زره که اندر جو بود این جمله بهانه بود و او خود او بود
نامه ای چون صبح صادق هست «حاجب » را، به شب خامه اندر وی دوان چونانکه اندر جو شهاب
از جای در بیجا روی وز خویشتن تنها روی بیمرکب و بیپا روی چون آب اندر جو شوی
نه پوستین بود آن خرس بود اندر جو فتاده بود همیبرد آب جوبارش
آنچه داری یکسره از او بود آب بحر است آنچه اندر جو بود