اندر جو

معنی کلمه اندر جو در لغت نامه دهخدا

اندرجو. [ اَ دَ ] ( اِ ) درخت زبان گنجشک. ( ناظم الاطباء ). این لغت هندی است بفارسی زبان گنجشک و بعربی لسان العصافیر و بشیرازی تخم اهر خوانند. ( از مخزن الادویه بنقل آنندراج ).

معنی کلمه اندر جو در فرهنگ فارسی

درخت زبان گنجشک . این لغت هندی است به فارسی زبان گنجشک و به عربی لسان العصافیر و به شیرازی تخم اهر خوانند .

جملاتی از کاربرد کلمه اندر جو

بگشت اندر شود دهقان و آرد آب اندر جو بباغ اندر شود رزبان و کارد سرو در بستان
گفت اندر جو تو کمتر کاه‌کن گفت لا حول این سخن کوتاه کن
وان آب زره زره که اندر جو بود این جمله بهانه بود و او خود او بود
نامه ای چون صبح صادق هست «حاجب » را، به شب خامه اندر وی دوان چونانکه اندر جو شهاب
از جای در بی‌جا روی وز خویشتن تنها روی بی‌مرکب و بی‌پا روی چون آب اندر جو شوی
نه پوستین بود آن خرس بود اندر جو فتاده بود همی‌برد آب جوبارش
آنچه داری یکسره از او بود آب بحر است آنچه اندر جو بود