اندر افتادن

معنی کلمه اندر افتادن در لغت نامه دهخدا

اندرافتادن. [ اَ دَ اُ دَ ] ( مص مرکب ) حادث شدن. اتفاق افتادن : حرب اندرافتاد میان فریقین. ( تاریخ سیستان ). || خود را در میان چیزی انداختن :
میزری چبود اگر او گویدم
دررو اندر عین آتش بی ندم
اندرافتم از کمال اعتقید
نیستم زاکرام ایشان ناامید.مولوی.اندرافتد گاو [ درمیان علف ] با جوع البقر
تا بشب آنرا چرداو سربسر.مولوی.و رجوع به افتادن شود.
- اندرافتادن به کسی یا چیزی ؛ درافتادن با او : این چند تن فصحا جمع شدند و گفتند ما نقیضه قرآن همی تصنیف کنیم و مدتهاء مدید بدان اندرافتادند و فصیح تر ایشان ابن المقفع. ( مجمل التواریخ ). و رجوع به درافتادن شود.

معنی کلمه اندر افتادن در فرهنگ فارسی

حادث شدن . اتفاق افتادن

جملاتی از کاربرد کلمه اندر افتادن

اگر عزم خویش مستحکم و نیت خویش ثابت و قصد خویش پیراسته کنی، همان کلید که در بر یوسف (ع) بگشاد، در بر تو بگشاید، آن گاه که یوسف عزم مستحکم گردانید و نیت ثابت داشت که از اندر افتادن در گناه پرهیزد و از زلیخا بگریزد. شعر: