معنی کلمه اندر افتادن در لغت نامه دهخدا
میزری چبود اگر او گویدم
دررو اندر عین آتش بی ندم
اندرافتم از کمال اعتقید
نیستم زاکرام ایشان ناامید.مولوی.اندرافتد گاو [ درمیان علف ] با جوع البقر
تا بشب آنرا چرداو سربسر.مولوی.و رجوع به افتادن شود.
- اندرافتادن به کسی یا چیزی ؛ درافتادن با او : این چند تن فصحا جمع شدند و گفتند ما نقیضه قرآن همی تصنیف کنیم و مدتهاء مدید بدان اندرافتادند و فصیح تر ایشان ابن المقفع. ( مجمل التواریخ ). و رجوع به درافتادن شود.