معنی کلمه اندازه کردن در لغت نامه دهخدا
همه گنج و تاج و همه تخت زر
همان افسر و یاره ها و گهر
کس اندازه آن ندانست کرد
کز اندازه بس ناتوان گشت مرد.فردوسی.تذرع ؛ باندازه کردن چیزی. ( تاج المصادر بیهقی ). قیس. قیاس ؛ اندازه کردن چیزی با چیزی.( تاج المصادر بیهقی ). زهاه بماءة رطل ؛ اندازه کرد او را صد رطل. معاوره. تعویر؛ اندازه کردن پیمانه را. عار بینهما معایرةً و عیاراً؛ یکدیگر اندازه کرد هردو را و دید کمی و بیشی آنها را. قسم امره ؛ اندازه کرد آن را. ( منتهی الارب ). || اعتبار. ( تاریخ بیهقی از یادداشت مؤلف ). و رجوع به اندازه گرفتن شود.