معنی کلمه انجمن کردن در لغت نامه دهخدا
دل شاه بچه برآمد بجوش
سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش.فردوسی.سپاه پراکنده کرد انجمن
همی رفت تا بیشه نارون.فردوسی.پری و پلنگ انجمن کرد و شیر
ز درندگان گرگ و ببر دلیر.فردوسی.سپاه انجمن کرد و روزی بداد
سرش پر ز کین بود و دل پر ز داد.فردوسی.زین قبل میکرد باید هر شبی
اختران آسمان را انجمن.ناصرخسرو.- انجمن کردن بر کسی ؛ دور او جمع کردن :
بسی انجمن کرد بر خویشتن
سواران گردنکش تیغزن.فردوسی. || گردآمدن و مشورت و کنکاش کردن. ( ناظم الاطباء ). انتداء. ( مصادر زوزنی ). مجلس ترتیب دادن برای مشاوره یا کار دیگر :
یکی انجمن کرد با بخردان
بزرگان و بیدار دل موبدان
چه بینید گفت اندرین داستان
چه دارید یاد از گه باستان.فردوسی.سر تازیان سرو شاه یمن
می آورد و میخواره کرد انجمن.فردوسی.نبید آر و رامشگران را بخوان
بپیمای جام و بیارای خوان...
بساز انجمن کن بر این تخت من
چنان چون بود در خور بخت من.فردوسی.هفت کشور نمی کنند امروز
بی مقالات سعدی انجمنی.سعدی.داوری را دوش زانجم انجمن کرد آفتاب
وز سر اندیشه از هر در سخن کرد آفتاب.؟ ( از آنندراج ). || در بیت زیر از فردوسی ظاهراً به معنی ماتم ساختن آمده است :
چو شب کرد بر آفتاب انجمن
کدوی می و سنجد آورد زن.( شاهنامه بروخیم ج 7 ص 2156 ).و رجوع به انجمن شود.