معنی کلمه اموخته در لغت نامه دهخدا
وزآن پس برفتند سیصد سوار
پس ِ بازداران همه یوزدار...
پلنگان و شیران آموخته
بزنجیر زرین دهان دوخته.فردوسی ( از فرهنگ نویسان ).روان گرد بر گرد اسپرغمی را
تَذَروان آموخته ماده و نر.فرخی.- آموخته شدن ؛ خو گرفتن. عادت کردن. معتاد شدن.
- آموخته کردن ؛ دست آموز کردن. عادت دادن به.
- مثل گنجشک آموخته ؛ سخت مأنوس.
|| آمیخته.