معنی کلمه امشاج در لغت نامه دهخدا
آنگاه پروردگار قدرت در اطوار امشاج قد و قامت و عرض و طول و هیئت او ترتیب فرماید. ( قصص الانبیاء ).
اهتزاز از امل جود تو آرد در طبع
آنکه اندر رحم کون هنوز امشاج است.مسعودسعد.آخر تست جیفه مطروح
اول تست نطفه امشاج.سنایی.نامم بثناگویی صدر تو نوشتند
آنگه که سرشته شدم از نطفه امشاج.سوزنی.|| خونهای بهم آمیخته.( آنندراج ). || آنچه در ناف گرد آید. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). چرکهایی که در ناف گرد آید.( از اقرب الموارد ). و رجوع به مَشج و مِشج و مَشَج و مَشیج شود.